سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق آزادی
  •   تنها

  •  



  • نویسنده: حمید رنجبر اکبری(سه شنبه 87/3/28 ساعت 12:56 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   عشق




  • نویسنده: حمید رنجبر اکبری(سه شنبه 87/3/28 ساعت 12:55 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   گلایه

  • ...روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
    فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگانش این گونه می گفت:می اید،من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود ویگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
    فرشتگان چشم به لبها یش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
    با من بگو انچه سنگینی سینه توست.گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم،ارامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام تو همان را هم از من گرفتی.این توفان بی موقع چه بود؟
    چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟و سنگینی بغضی راه را بر کلامش بست.سکوتی در عرش طنین انداز شد.فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
    خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را ویران کند.انگاه تو از کمین مار پر گشودی.گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت:و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خواستی...



  • نویسنده: حمید رنجبر اکبری(سه شنبه 87/3/28 ساعت 12:54 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   مشکلات
  • مشکلات


    مشکلات غرور ما را میشکند و سنگدلی ما را برطرف میکند.
    مشکلات ما را به یاد دردمندان میاندازد.
    مشکلات ما را به فکر دفاع و ابتکار می اندازد.
    مشکلات ارزش نعمت های گذشته را به ما یادآوری میکند.
    مشکلات توجه ما را به خدا بیشتر میکند.
    مشکلات کفاره گناهان است.
    مشکلات سبب دریافت پاداش های اخروی است.
    مشکلات هشدار و زنگ بیدار باش قیامت است.
    مشکلات سبب شناسایی دوستان واقعی است.
    مشکلات سبب شناسایی صبر خویش است.




  • نویسنده: حمید رنجبر اکبری(سه شنبه 87/3/28 ساعت 12:54 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   فردا سکوت،وار ث فریاد زنده هاست
  • زندگی.........


              گذر..........


                      مرگ.........


     و بهانه‌ی خداوندمان برای ....


     آره مرگ،واژه ی عجیبی است،شاید عجیب تر از زندگی!


    بعضی ها ازش می ترسند،بعضی ها هم باش آروم می شن


    اما من،ازش غافل بودم....


    چند روز پیش برا رفتن به جایی باید از  یه قبرستان قدیمی می گذشتم،نمی دونم چرا فقط نگاه زمین می کردم،اما گذر پاها...از روی قبرا...


    یه پزشک،یه استاد،یه...اصلا یه آدم معمولی!کسی که که تا دیروز یکی از ما بود...


    من می گذشتم...


    یه قبر خالی،درست مقابلم!!!


    سعی کردم به چیزای دیگه ای نگاه کنم ،بازی بچه ها،پرنده هاو...


    صدای لاالله الی الله،بلندو بلندتر...جمله ای که توی اوج تنهایی هام همیشه ارومم می کرد.


    اما من این بار ترسیدم.


    می دونید دستام خیلی خالی بود،وپاهام دیگه راه نمیرفت


    اما من رفتم!!!


    وقتی بر می گشتم اون قبر دیگه خالی نبود،یه سنگ روش بود و نوشته بود


                                         سال وفات ????


    و من یاد یه جمله ای افتادم


                         ( فردا سکوت،وار ث فریاد زنده هاست.)   


                          


    وبلاگ سوداگر و خواهرش




  • نویسنده: حمید رنجبر اکبری(سه شنبه 87/3/28 ساعت 12:53 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   من
  • "...من..."





     


    شیطان
    اندازه یک حبّه قند است
    گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
    حل می شود آرام آرام
    بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
    و روحمان سر می کشد آن را
    آن چای شیرین را
    شیطان زهرآگین ِدیرین را
    آن وقت او خون می شود
    در خانه تن می چرخد
    و می گردد و می ماند آنجا
    او می شود من...!



  • نویسنده: حمید رنجبر اکبری(سه شنبه 87/3/28 ساعت 12:53 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   مادر

  •  


    یک دانه کور
    بی آنکه دنیا را ببیند
    در لای آجرهای یک دیوار، گم بود
    در آن جهان تنگ و تاریک
    با باد و با باران غریبه
    دور از بهار و نور و مردم بود
    اما مدام احساس می کرد
    بیرون از این بن بست
    آن سوی این دیوار، چیزی هست
    اما نمی دانست، آن چیست
    با این وجود او مطمئن بود
    این گونه بودن زندگی نیست
    هی شوق، پشت شوق
    در دانه رقصید
    هی درد، پشت درد
    در دانه پیچید
    و دیگر او در آن تن کوچک، نگنجید
    قلبش ترک خورد
    و دستی از نور
    او را به سمت دیگری برد
    وقتی که چشمش را به روی آسمان وا کرد
    یک قطره خورشید
    یک عمر نابینایی او را دوا کرد


     


    ***
    او با سماجت
    بیرون کشید آخر خودش را
    از جرز دیوار
    آن وقت فهمید
    که زندگی یعنی همین کار...!



    ***********


    -پ ن :این پست رو فقط و فقط به افتخاره یه مادر عاشق و با احساس پاک و صاف ، نه مثل آینه که آینه شکستنی ست...! مثل آب جاری و... زلال..! به نام مستعار....- ری را  - نوشتم. 




  • نویسنده: حمید رنجبر اکبری(سه شنبه 87/3/28 ساعت 12:52 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   اولین....

  •  


    اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه ...... اینطوریه که دل همه آدما میشکنه



  • نویسنده: حمید رنجبر اکبری(سه شنبه 87/3/28 ساعت 12:52 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   مجنون

  •  


    نفرینت می کنم اما هنوزم دلم اسیره


     


    یه روزی خودت می فهمی یه روزی که خیلی دیره


     


    من میرم واسه همیشه هیچی تنهایی نمیشه


     


    فکر میکردی بر میگردم حالا باورت نمیشه


     


    گریه نکن گریه نکن گریه نکن اشکاتو باور ندارم


     


    بازم داری دروغ میگی دروغ میگی من که ازت نمیگذرم


     


    آخه دیگه باور ندارم عزیز دلم حتی اگه بگی دوست دارم


     


    نمیدونم تو دل به کی بستی قلبمو شکستی چاره نیست باید برم


     


    اگه به پام بیفتی بگی دروغ نگفتی دیگه باور ندارم اینو بدون که باختی


     


    دیر اومدی عزیزم باید تنها بمونی باید برم که شاید تو قدرمو بدونی



  • نویسنده: حمید رنجبر اکبری(سه شنبه 87/3/28 ساعت 12:51 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   عشق


  •  


     


     


    میروی با اشک حسرت دیده ام را تر کنی


                                                 می روی تا با نبودن عشق راپر پر کنی


                                                             آن همه گفتی نگاهم با نگاهت زنده است


                                                                          من نباشم میتوانی روزها را سر کنی


                                                                                               در نبودت گریه کردم آینه احساس کرد


                                                                              آینه شو گریه ام را حس کنی باور کنی


                                                          سبز در عشقت شدم تو دانستی ولی


                                    عاقبت می خواستی در قلب من خنجر کنی


                      بعد تو درسینه نامت می شود یک خاطره


    کاش می شد قه عشق مرا باور کنی



  • نویسنده: حمید رنجبر اکبری(سه شنبه 87/3/28 ساعت 12:45 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

       1   2   3      >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تنها
    عشق
    گلایه
    مشکلات
    فردا سکوت،وار ث فریاد زنده هاست
    من
    مادر
    اولین....
    مجنون
    عشق
    بوسه
    کاشکی ... بودم.
    بوس
    دوست دارم...!
    می نشینم
    [همه عناوین(26)]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 10820
    بازدید امروز : 0
    بازدید دیروز : 0
  •   درباره من

  • عشق آزادی
    حمید رنجبر اکبری
    جای برای درد دل کردن جوونا

  •   لوگوی وبلاگ من

  • عشق آزادی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • مسعود

  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   وضعیت من در یاهو

  • یــــاهـو