زندگی.........
گذر..........
مرگ.........
و بهانهی خداوندمان برای ....
آره مرگ،واژه ی عجیبی است،شاید عجیب تر از زندگی!
بعضی ها ازش می ترسند،بعضی ها هم باش آروم می شن
اما من،ازش غافل بودم....
چند روز پیش برا رفتن به جایی باید از یه قبرستان قدیمی می گذشتم،نمی دونم چرا فقط نگاه زمین می کردم،اما گذر پاها...از روی قبرا...
یه پزشک،یه استاد،یه...اصلا یه آدم معمولی!کسی که که تا دیروز یکی از ما بود...
من می گذشتم...
یه قبر خالی،درست مقابلم!!!
سعی کردم به چیزای دیگه ای نگاه کنم ،بازی بچه ها،پرنده هاو...
صدای لاالله الی الله،بلندو بلندتر...جمله ای که توی اوج تنهایی هام همیشه ارومم می کرد.
اما من این بار ترسیدم.
می دونید دستام خیلی خالی بود،وپاهام دیگه راه نمیرفت
اما من رفتم!!!
وقتی بر می گشتم اون قبر دیگه خالی نبود،یه سنگ روش بود و نوشته بود
سال وفات ????
و من یاد یه جمله ای افتادم
( فردا سکوت،وار ث فریاد زنده هاست.)
نویسنده: حمید رنجبر اکبری(سه شنبه 87/3/28 ساعت 12:53 صبح)