سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق آزادی
  •   گلایه

  • ...روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
    فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگانش این گونه می گفت:می اید،من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود ویگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
    فرشتگان چشم به لبها یش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
    با من بگو انچه سنگینی سینه توست.گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم،ارامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام تو همان را هم از من گرفتی.این توفان بی موقع چه بود؟
    چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟و سنگینی بغضی راه را بر کلامش بست.سکوتی در عرش طنین انداز شد.فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
    خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را ویران کند.انگاه تو از کمین مار پر گشودی.گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت:و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خواستی...



  • نویسنده: حمید رنجبر اکبری(سه شنبه 87/3/28 ساعت 12:54 صبح)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تنها
    عشق
    گلایه
    مشکلات
    فردا سکوت،وار ث فریاد زنده هاست
    من
    مادر
    اولین....
    مجنون
    عشق
    بوسه
    کاشکی ... بودم.
    بوس
    دوست دارم...!
    می نشینم
    [همه عناوین(26)]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 10822
    بازدید امروز : 0
    بازدید دیروز : 0
  •   درباره من

  • عشق آزادی
    حمید رنجبر اکبری
    جای برای درد دل کردن جوونا

  •   لوگوی وبلاگ من

  • عشق آزادی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • مسعود

  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   وضعیت من در یاهو

  • یــــاهـو